کودک

ساخت وبلاگ
بیا تو مفخر آفاق شمس تبریزی که تو غریب مهی و غریب ارکانت 487 چو عید و چون عرفه عارفان این عرفات به هر که قدر تو دانست می دهند برات هلال وار ز راه دراز می آیند برای کارگزاری ز قاضی الحاجات به مفلسان که ز بازارشان نصیبی نیست ز مخزن زر سلطان همی کشند زکات پی گشادن درهای بسته می آیند گرفته زیر بغل ها کلیدهای نجات به دست هر جان زنبیل زفت می آید شنیده بانگ تعالو لتاخذوا الصدقات بیا بیا گذری کن ببین زکات ملک به طور موسی عمران و غلغل میقات دریده پهلوی همیان از آن زر بسیار دریده قوصره هاشان ز بار قند و نبات ز خرمن دو جهان مور خود چه تاند برد خمش کن و بنشین دور و می شنو صلوات 488 در این سلام مرا با تو دار و گیر جداست دمی عظیم نهان ست و در حجاب خداست ز چنگ سخت عجیب ست آن ترنگ ترنگ چه هاست نعره برآورده کان چه هاست چه هاست شراب لعل بیاورد شاه کاین رکنی ست خمش که وقت جنون و نه وقت کشف غطاست 489 اگر تو مست وصالی رخ تو ترش چراست برون شیشه ز حال درون شیشه گواست پدید باشد مستی میان صد هشیار ز بوی رنگ و ز چشم و فتادن از چپ و راست علی الخصوص شرابی که اولیا نوشند که جوش و نوش و قوامش ز خم لطف خداست خم شراب میان هزار خم دگر به کف و تف و به جوش و به غلغله پیداست چو جوش دیدی می دان که آتش ست ز جان خروش دیدی می دانک شعله سوداست بدانک سرکه فروشی شراب کی دهدت که جرعه اش را صد من شکر به نقد بهاست بهای باده من المومنین انفسهم هوای نفس بمان گر هوات بیع و شراست هوای نفس رها کردی و عوض نرسید مگو چنین که بر آن مکرم این دروغ خطاست کسی که شب به خرابات قاب قوسینست درون دیده پرنور او خمار لقاست طهارتی ست ز غم باده شراب طهور در آن دماغ که باده ست باد غم ز کجاست ابیت عند ربی نام آن خراباتست نشان یطعم و یسقن هم از پیمبر ماست 490 مرا چو زندگی از یاد روی چون مه توست همیشه سجده گهم آستان خرگه توست به هر شبی کشدم تا به روز زنده کند نوای آن سگ کو پاسبان درگه توست ز پیش آب و گل من بدید روح تو را خرد بگفت که سجده کنش که او شه توست سجود کرد و در آن سجده ماند تا به ابد نهاده روی بر آن خاک خوش که او ره توست چه باشدت اگر این شوره خاک را که منم به نعل بازنوازی که آن گذرگه توست ایا دو دیده تبریز شمس دین به حق تو کهربای دلی دل به عاشقی که توست 491 جهان و کار جهان سر به سر اگر بادست چرا ز باد مکافات داد و بیدادست به باد و بود محمد نگر که چون باقیست ز بعد ششصد و پنجاه سخت بنیادست ز باد بولهب و جنس او نمی بینی که از برای فضیحت فسانه شان یادست چنین ثبات و بقا باد را کجا باشد در این ثبات که قاف کمتر آحادست نبود باد دم عیسی و دعای عزیر عنایت ازلی بد که نورست ادست اگر چه باد سخن بگذرد سخن باقیست اگر چه باد صبا بگذرد چمن شادست
کودک...
ما را در سایت کودک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saman negin13520 بازدید : 518 تاريخ : شنبه 4 خرداد 1392 ساعت: 21:32